Quantcast
Channel: بچه نفتون
Viewing all articles
Browse latest Browse all 47

حکایت های قلمچی؛

$
0
0

قلمچی بیرگونی "لرد" می شود!!

امروز پاپتی اهوازی می آید رو به رویم می ایستد و می گوید: قربانت گردم جناب استاد قلمچی بیرگونی!

سرم را از داخل یکی از روزنامه های دولتی بیرون می آورم. روزنامه ای که تعداد آگهی هایش با دست قابل شمارش نیست و باید از ماشین حساب استفاده کنم تا بتوانم چند میلیارد را با هم جمع بزنم. در چشمان منجق مانند پاپتی میخ می شوم و می گویم: ها! بگو:

پاپتی می خواهد دست راست اش را بالا بیاورد تا بهتر بتواند حرف بزند که مهلت اش نمی دهم و می گویم: به صورت خبردار هم می تونی حرف بزنی! بنال ببینم چی می خوای بگی!

پاپتی بدون هیچ مقدمه و اشاره ای می گوید: شنیدی در تهران چه خبره؟

قبل از این که آب دهان اش را بتواند قورت دهد می گویم: ها! پیل توی خیابونا ریختن و لابد کسی نیست جم کنه! درست می گم؟

پاپتی بی آن که از جایش تکان بخورد می گوید: نه قربان! می خوام برم چند دست لباس درست و حسابی بخرم، همین.

می گویم: این همه لباس ریخته توی همین بازار پاکستانی های خودمون، اون وقت می خوای بری لباس از تهران بخری؟!

پاپتی دستان اش را در جیب می کند و می گوید: قربان این جا که لباساش بنجلن! مو لباسای کار درست می خوام.

می گویم: میل با خودته، مرخصی بگیر برو...

می گوید: قربان اول می خوام یه آگهی فروش خونه توی روزنامه ایران بزنم تا کلاسم بره بالا و بعد هم بتونم با پول خونه برم لباس بخرم...

نگاهی عاقل اندر دیوانه به پاپتی می کنم و می گویم: حالت خوبه؟! مرد حسابی! می خوای بری خونت رو بفروشی و با پولش بری لباس بخری؟! تازه، آگهی فروش خونه رو می خوای توی روزنامه دولتی بزنی که کلاست بره بالا؟! مرد حسابی! به اندازه ی پول خونت که باید هزینه ی آگهی بدهی! فهمت کو؟! لااقل اونه ببر بالا... آگهی تو بده به خودم برات مجانی می زنم پاپتی جون. هم فهمت می ره بالا و هم کلاست و در عوض جیبت پارو نمی شه...

پاپتی قیافه ای حق به جانب می گیرد و می گوید: آخه قربان! هر چی تو بگی. اما مو از یه جای حسابی می خوام خرید کنم که روم حساب باز کنن و بهم جنتلمن بگن. جایی که یه پالتو و یه جفت کفشش حداقل 15‌میلیون‌تومنه. کت و شلوارش 28 میلیونه و کمربندش دو‌میلیون و مانتوش ۵۰۰‌هزارتومنه...

 تازه یه پیرهن می خوام بخرم یه میلیون و 700‌هزارتومن. لباس زیرم 200‌هزارتومن. جورابم صد‌هزارتومن. تی‌شرت ۲۵۰‌هزارتومن، کیف ورزشی ۳۰۰‌هزارتومن. گرمکن ورزشی هم ۷۰۰‌هزارتومن. خب از 50میلیون تومن دیه چیزی نمی مونه که...

بی اختیار بلند می شوم و می گویم: آهای آب به چاله ریز! بیا این پاپتی رو ببر و یه آبی روی سرش بریز تا فکر خرید از این بوتیکای شمال شهر تهران از مخش بیرون بره... لیوه!

آب به چاله ریز می آید و پاپتی را با خود می برد.

می نشینم به شمارش آگهی های روزنامه ی دولتی و نیز مبالغ آن که فکر خرید پاپتی از بوتیک های تهران عجیب ذهن ام را به خود مشغول می کند! شیطان می گوید: بروم و خانه را بفروشم و بپرم تهران و در این بوتیک های شمال شهر گشتی بزنم و کلاسم را ببرم بالاتر تا ببینیم "لرد" بودن چه شکلیه! ما که فقط یک دال از لرد های تهران کم داریم؟!


Viewing all articles
Browse latest Browse all 47

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>